خوشبخت بشن :)
خوب ان شاءالله خوش بخت بشن :)
ما ساعت 9 اینا بود رفتیم تالار , با خیال این که تازه هنوز ما داریم زود میریم و کسی نیست ... رفتیم جا نبود بشینیم :/
خلاصه اقوام رو پیدا کردیم و دو به دو پخش شدیم ... جای منو وخواهرم از همه بهتر شد . نزدیک تر بودیم به جایگاه عروس و داماد
بگذارید از آن دیجی خُنُک مجلس بگویم؛همچین صداشو یه جوری میکرد انگار اومده رادیو کار بکنه :/
خانواده عروس و داماد وقتی عروس داماد اومدن لطف کنید همراهیشون نکنید ما آهنگ مخصوص رو میذاریم تا برقصن :/
یعنی واقعاً عقلش نمیکشه عروس داماد باید اول در بدو ورود با مهمونا سلام و احوال پرسی بکنن
خلاصه ضایع شدندی و آهنگ دوباره پخش شد
لطفاً بچه هارو بگیرید نیاند وسط فیلم ....فیلم خراب میشه :/
بنده به شخصه دلم میخواست کفش خود را درآورده و به سمتًش پرت کنم !
حال از عروس برایتان بگویم
یعنی خستگی برای ایشون معنی نداشت ... از اول تا آخر فقط میرقصیدن ؛ دیگ موقع شام گفتن بد نباشه شام نخوردیم رفتن خوردن باز بعد شام گفتن غذا هضم بشه ملت ریختن وسط فقط میرقصیدن ...چراغارو هم خاموش کردن ... نور رو هم به رقص درآوردن :|(دیگ جا نبود ، بلند شده بودن سر جاهاشون بااعتمادی به سقف میرقصیدن)...بماند که در اولین رقص با اولین آهنگ پای عروس خانوم پیج خورد و اگر آقای داماد نمیگرفتنشون .... :/
خدایی منم با اون لباس بلند و دنباله دار و باشنه های چندین سانتی باریک میبودم صدباره افتاده بودم :|
حال از زمان هدیه دادن بگویم ... پدر داماد جو گیر شده و شروع به رقصیدن میکند (پسر آخرش بود دیگ میخواست سنگ تموم بذاره :|) و کل خانواده شان در پی جو گیر شدن پدر خانواده جو گیر شدن و قاطی پاتی میرقصیدن دیگ :|
و آن دیجی خُنُک مجلس میگفت ... خدا حفظ کنه پدر آقا دامادو که اینقد قشنگ میرقصن و پر انرژی هستن :|||
هاااا
اصل قضیه داشت یادم میرفت
ما وقتی وارد تالار شدیم متوجه یه آقایی شدیم که داشت باند هارو تنظیم میکرد O_o...نکته قابل توجه اینجاست که اصلاً به خانوما اطلاع داده نشده بود و خانوماهم اصلا متوجه اون آقا به اون گندگی نبودن و ....
اِی ؛عجب دنیایی شده ها :/
یکمم از پسر خاله بگویم ... بچه مظلووم ، مورد خاصی نداشت .
حال بگذارید قدری از خودم بگویم-_-
من با دو دختر خاله خود نشسته بودم صحبت میکردیم و عکس خویشتنی (سلفی) میگرفتیم(لازم است ذکر کنم بنده از کسایی که عکس سلفی میگرن تا حدودی متنفر هستم ، امشب هم از خودم متنفر شدم ) ؛ و گه گاهی هم مسخره بازی درآورده و میخندیدم همین!
این بود ... یه کوچولو از عروسی پسر خاله !
+تعریف من از رقص:
تکان دادن دست و پا با یک آهنگ خُنُک و بی معنی (البته ابن فقط نظر شخصی بنده است)
پدر دوماد خیلی باحال بوده!:))))