۷/۱۵/۹۶
میخواستم بنویسم امشب اولین کلاس ارشد رو تجربه کردم. بعد دیدم نه اولین بار که من وارد این دانشگاه شدم هم بازم سر کلاس ارشد نشستم. منتها فرقش این بود که سه سال پیش من مهمان گروه جغرافیا و دانشکده علوم انسانی بودم. یعنی خانوم برادر منو برد تا دانشگاه رو بهم نشون بده ...
یه قانون نانوشته درست کردیم، مایی که ترم بالایی محسوب میشیم باااااااید تو اتوبوس بشینیم :| ازونجاییی که تجربه سه سالمونو به کار میبریم دقیقا دَرِ اتوبوس جلو پامون باز میشه :دی یاد گرفتیم که چطوری تخمین بزنیم و کجا وایستیم برا سوار شدن :)) راننده اتوبوسم انگار میدونه که ما بااااید بشینیم -_-
امشب بعد از این که ایستگاه اخر از اتوبوس پیاده شدم. میخواستم از خیابون رد بشم هم زمان با من یه دختر خانم دیگه هم داشت رد میشد (تقریبا خیابون شلوغ بود) وسط خیابون بودیم که من ناخداآگاه دست دختره رو گرفتم و کشیدمش تا زودتر از خیابون رد شیم :| دختره خندش گرفته بود ...
واقعا نمیدونم چرا همچین کاری کردم ...
جسارتا تمرکز بر کلاس بود!؟ ارشد بود!؟ اتوبوس بود!؟ دختر بود!؟
اتاق تمساخ ها بود!؟؟!
چی بود!؟
در هر صورت در کلاس ارشدی ک با اتوبوس رفتین و جون دختری نجات دادین موفق باشید! :دی