بایگانی خرداد ۱۳۹۵ :: بق بقو

بق بقو

و ما برای عروج به آسمان آفریده شدیم

خدایا زمین گیر شدنم را مپسند...

به خود آی؛خود تو جانِ جهانی

۱۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

در پی پست هایی که نگار میذاره ... 

خب از فرودگاه بگم پرواز ما ساعت 3:45 به سمت بغداد بودش که دوساعت تاخیر داشت ... خب ازینا که بگذریم میرسیم به اونجایی که باید بریم بلیط  و جاهامونو رزرو میکردیم از آنجایی که ما خانوادگی رفته بودیم جمعیت تقریبا زیاد بود به صورت عادی سخته همه کنار هم باشن حالا شما فک کن ما آخرین نفراتی بودیم که رفتیم برای بلیط که آقاهه گفت چقد دیر اومدید ما فقط 2 تا صندلی داریم که 2 تاییه بقیه همه تکیه تو جاهای مختلف:|

بعد بهش گفتیم راه نداره کنار هم باشیم یعنی ؟

گفت نمیدونم حالا برید تو هواپیما اونجا خودشون یه کاریش بکنن .

حالا از شانس خوب من بلیط های همه رو دادن برا من اشتباه خورده بود آقاهه خودش دستی جای صندلیمو عوض کرد :||

بعد از بازرسی و اینا ...

رفتیم سوار هواپیما شدیم ؛ مهماندارا همون اول بلیطارو نگاه میکردنو راهنمایی میکردن کجا برن که باز به من رسید بهم گفت تو چرا بلیطت اینجوریه ... 

+نمیدونم خودشون اینجوری کردن .

-پس فعلاً شما همین جا واستا .

داخل پرانتز : یعنی به شانس من  از همون بَدو ورودم به هواپیما دقت کنید :|

بعد از این که همه مسافرا سوار شدن و یه صوبتیم با سر مهماندار کردو بهم گفت حالا بیا بریم یه جا برات پیدا کنیم :)) یه لحظه احساس اضافه بودن کردم :دی

خلاصه رفتیم گشتیم نبود ..یعنی بود ها باید با آقایون میشِستم . بعد گفت مثل این که جا نیس حالا ازون طرف برادران میگن اگ جات بد بود بگو با هم عوض کنیم ...مهماندارِ هم میگه شما نگران نباشید یه جای مناسب بهشون میدیم :|.. خلاصه ما کل هواپیما رو دور زدیم آخرش گفت ...برو بشین رو صندلی فرس کلاس کنار پنجره 

(همه صندلی های فرس کلاس خالی بود از همون اول )

یعنی جا ازون بهتر نسیبم نمیشد ها ^_^ برادر گرامی اومده میگه اگ میخوای بیا جامون عوض :دی

+نه من راحتم :d

 چون تنها بودم به خواهرمم اجازه دادن بیاد پیش من :) 

ولی اصل خاطره از برگشن ... چون طولانی میشه دیگ نگفتم ... ان شاءالله تو یه پست دیگ :)

۱۰ نظر ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۸