سفر نامه _96 :: بق بقو

بق بقو

و ما برای عروج به آسمان آفریده شدیم

خدایا زمین گیر شدنم را مپسند...

به خود آی؛خود تو جانِ جهانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سفر نامه _96» ثبت شده است

یه یه ماهی بود خواهرم زیر گوش بابام میخوند که مارو ببر سفر ... ته تقاری هستند و لوس باباشون :|
راستش برای من زیاد مهم نبود . رفتن یا نرفتن (یه همچین آدم دنیا دیده ایم من :دی)
قرار شد با خانواده عمه اینا که شامل دو تا پسر عمه به اتفاق خانوم و بچه ها و دختر عمم بریم !
خلاصه راه افتادیم البته سفر راه دوری نبود استانای همسایه رفتیم ... خراسان جنوبی و یزد (طبس) ... راهنمامون شوهر عمه بود . 
مکانای زیارتی رفتیم :| ... چندین باز این جمله رو که میگه آدماروباید تو سفر شناخت برام اثبات شده ... این بارم اثبات شد :دی خواستید آشنا بشید با اخلاقیات و روحیات هم سفر خیلی عالیه 

خب مناطقی که ما رفتیم و جاده هایی که رفتیم کلا کویر بودش :)) . به پوست و خلقیات من خیلی میساخت :دی اما خواهرم 
از اول تا اخرش غر میزد  که این چه جاهاییه ما داریم میریم :دی همش خاک خاک خاک :)) نا گفته نماند از راه برگشت شوهر عمه گرامی پیشنهاد دادن از جاده خاکی بریم تا 50کیلومتر کمتر بشه . رفتیم اینقد  خاک خوردیم رو مژه و موهای من خاک نشسته بود :| رنگش خاکی شده بود :|  (ظهر بود نمیشد از کولر استفاده کنیم ، آمپر میزد بالا :| شیشه ها پایین بود ) ماشین که دیگ هیچی :|حالا تو این راه خراب و بیابون و بدون هیچی آبادی ما بنزین هم نداشتیم که خداروشکر رسیدیم به یه روستا... پمپ بنزین نداشتن اما بهمون گفتن خونه خان بنزین داره . و ما رفتیم خونه خان اون روستا  چقد مهمون نواز بودن چقد خونشون ساده بود ..تلویزیون نداشتن...گوشیا تو اون منطقه آنتن نداشت . هیچ امکاناتی نداشتن اما اخلاق داشتن ... کلی اسرار کردن که بریم خونشون برامون خربزه آوردن گفتن از محصولای خودشونه ... عمم به منو دختر عمم میگ ببیند چجوری دارن زندگی میکنن . حالا شماها ...
راست میگفت !!! 
خداحافظی کردیم اومدیم سوار ماشین بشیم ...به پسر عمم میگم چه خبرت اینقد تند میری خاک میدی مارو :| بعد از این که کلی به سرو وضع خاکیم میخند میگ خب چراغ میدادید من وایمستادم میومدید ماشین ما (بازم میخنده) ... با اون خاکی که تو درست کرده بودی مگ چراغ میدادیم دیده میشد کچل (البته کچلو تو دلم گفتم ) :| 

بابا بنده کلا عادت نداره تو رانندگی کسی از ماشینش جلوتر باشه :| (حتی غریبه ها ... ما تو ماشین پرواز میکنیم :|) . اما از مجبوری چون راه بلند نبود خودشو با سرعت بقیه یکی میکرد این آخرا اعصابش خورد شد ... شیشه جلو راننده اینقد خاکی شده بود که دیگ واقعاً دید نداشتیم ماشینو نگه داشت تا شیشو تمیز کنه شوهر عمم و پسر عمم واستادن فک کردن ماشین چیزیش شده ... بعد از این که تمیز کرد گازشو گرفت رفت :))) بقیه راهو بلد بود -_-

نزدیک 5 تا امام زاده رفتیم اگر اشتباه نکنم ... و یه پیامبر (جرجیس) زیارت گاهشون تو کوه 

اولین مقصد همون پیامبر جرجیس یود ... شب رسیدیم . شلوغ شلوغ  به زور یه جا برای دو تا چادر پیدا کردیم و شبو صبح کردیم . البته بگذریم از خرو پوف های یه اقایی که بیرون از چادر ما بود و نمیذاشت بخوابیم .حس میکردم کنارش خوابیدم اینقد صدا واضح بود :| صبح زود یبعد نماز کوه نوردی شروع شد :دی 
منو دختر عمم همون اولش به هِن و هِن افتادیم :| ولی به هر زور و بلایی بود خودمونو رسوندیم به بالا کوه  و مقبره :)





هوف چه پست طولانی شد -_- تازه من هنو خیلی خلاصه نوشتم :|
بعد از زیارتگاه پیامبر جرجیس رفتیم  طبس ... گرم هاااا گرم  ؛  پیشهاد میکنم اگر روزی روزگاری گذرتون به طبس افتاد چشمه آب گرم مرتضی علی رو حتماً برید . خبلی خوب میتونم بگم بهترین جای سفرمون همین چشمه بود . البته باغ گلشن هم قشنگ :)

امام زاده حسین ابن موسی کاظم (برادر امام رضا (ع) )_طبس

صحن حرم _طبس

داخل حرم  _ طبس


+خیلی طولانی میشه بقیشو بگم -_-  فک میکنم تا هیمنجا بسه فعلا !
۱۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۲۹