بق بقو

بق بقو

و ما برای عروج به آسمان آفریده شدیم

خدایا زمین گیر شدنم را مپسند...

به خود آی؛خود تو جانِ جهانی

وقتی بق بقو بعد از مدتها حدوداً 10 سال رو میاره به رشته ورزشیش یعنی هندبال

موقعیت :رختکن

من :وااااای چقد دلم تنگ شده برای اینجا 

دوستم: مگه اومده بودی ؟

من: یه زمانی تو تیم بودم مسابقات میومدیدم اینجا و باشگاه ...

دوستم: عه پس بلدی؟

من: یه کوچولو البته یادم رفته 

موقعیت : زمین بازی

مربی: زمینو نصف نکنیییییییییییییییییییییید (فریاد میزد جا داشت میزدمون )

ومن در حالی که دیگ نفسی برای دوییدن نداشتم رو به دوستم میگم: بابا چرا تمومش نمیکنه دیگ؟

دوستم: نمیدونم امروز اینجوری کرد

من: شانس خوب منه :/

مربی: ده دقیقه دیگ هم باید بدویید افتضاحید (بچه هایی که باهاشون کار میشه بچه های تیم هستند و حرفه ایند ... من و دوستمم رفتیم قاطی اونا شدیم :/)

 همینقدر بدونید این  آخراش پاهام از زمین کنده نمیشد:|

بعد گرم کردن توپ برداشتیم و تمرین میکردیم ... انقدر ضربه هاشون محکم بود یه توپشون خورد به قفسه سینم (ملاحظه منو کرد تازه وارد بودم) هنوز جاش درد میکنه -_-

یه تایم استراحت بهمون داد... یکی از بچه ها اومد بهم گفت کلاس چندمی؟ گفتم من دانشجو ام 

قیافش:😲 

قبل این که حرفی بزنه گفتم بهم میخورد کلاس چندم باشم ؟ گفت دوازدهم(پیش دانشگاهی) 

قیافم:(((:

دوباره میپرسه حالاواقعاً چند سالته ؟ میگم دانشجو ارشدم میگه ارشد چیه؟ (سن خودشون میانگین 15 بود) میگم بعد کارشناسی ... دوستم میپره وسط میگه ببین لیسانستو بگیری بعد میری ارشد میگه هاا همون دکترا و اینا میگم اون بعد ارشد میگه همشون یکین دیگه ... 

خیلی بچه های باحالی بودن. اغلب موهاشون کوتاه بود مدل پسرونه بعد تیپ پسرونه هم زده بودن آدم شک میکرد گاهی:))

حتی دو نفرشون مدل پسرونه هم حرف میزدند تو مایه های داداشی و اینا =)) وقتی اسمای همو صدا میزدند مثلاً غزال ، ریحانه خندم میگرفت آخه بهشون نمیومد :دی  بنظرم یکیشون باید مَمَد میبود یکشیون یاسر =))

۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۸ ، ۱۷:۳۶