بِره به ...
دلم میخواد زمان برگرده عقب
بره اونجایی که من یه پشتی برمیداشتم و اونو یه قایق تصور میکردم ...پارومم میشد مگس کش :) و به هر جا که میخواستم سفر میکردم
بره اونجایی که من میرفتم از آشپزخونه یه قابلمه برمیداشتم توش روزنامه ریز ریز میکردم ؛ آب میریختم و انواع ادویه ها رو ؛بعد میدادم به مامانم بزاره رو گاز
بره اونجایی که با اون کامیونای اسباب بازی (خیلی کوچولو)بین طرح و نقشِ فرش حرکت میکردم و آشغالایی که رو فرش بود رو بار ماشین میکردم :)...(مثلاً میخواستم به مامانم کمک کنم )
بره اونجایی که دوتا دوتا پشتی هارو کنار هم میذاشتم و یه تونل درست میکردم
بره اونجایی که با پشتی ها الاکلنگ درست میکردم و یه پامو یه سمتش؛ پای دیگمم سمت دیگش میذاشتم و بالا پایین میرفتم :)
بره اونجایی که ظهرا بعد مدرسه میرفتم دوچرخه سواری
بره اونجایی که همه لباسامو میاوردم برای فروش ... و از همه اعضای خانواده اللخصوص مامانم پول میگرفتم (دوباره لباسامو پس میگرفتم )
بره اونجایی که کاردستی درست میکردم بعد میفروختم به خانواده دوباره پول میگرفتم :))
بره اونجایی که برای همه اعضای خانواده در بانک خیالی خودم حساب باز کرده بودمو بهشون گفته بودم اگه تو حساباتون پول بزارید آخر هر هفته قرعه کشی میکنم با جایزه (مثلاً 50 تک تومنی) بهشون میدادم :)...اما آخر سر همه پولای و حسابشون برا خودم میشد :)
بره اونجایی که دستگیره های مامانمو برمیداشتم ... یه تنور هم با بالشت و پشتی درست میکردم ...شروع میکردم به نون پختن ..با مگس کش هم نونامو میزاشتم تو تنور :) بعدم به مشتریای خیالی میفروختم :)
بره اونجایی که چندتا بالشت رو هم میزاشتم اندازه قدم ...بعد میرفتم ته سالون خودمو محکم میزدم به بالشتا پخش زمین میشدم :)
بره اونجایی که از طاقچه ها ...چهار پایه ....کمد دیواری و... میپریدم پایینو بال بال میزدم بلکم پرواز کنم :)
بره اونجایی که چهار طرف روسری رو میگرفتمو خودمو از همون ارتفاعایی که گفتم مینداختم پایین به امید این که آروم تر بخورم زمین (روسری در نقش چتر نجات بود (:)
بره اونجایی که با چادرای مامانم برا خودم خونه درست میکردم
بره اونجایی که با گِل؛ برا خودم قابلمه و قوری و ... درست میکردم
و....
بره به بچگیم
خسته شدم از آدم بزرگ بودن !
یه خوردنی خوشمزه هم با خودت ببر تو راه بخوری ، سر راه منم سوار کن قول میدم خوراکیاتو نخورم :/