عجبا :: بق بقو

بق بقو

و ما برای عروج به آسمان آفریده شدیم

خدایا زمین گیر شدنم را مپسند...

به خود آی؛خود تو جانِ جهانی

عجبا

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۰ ب.ظ

نمیدونم چرا

چرا روزی دو سه بار بهم زنگ میزنه :|جدیدا

چیز خاصیم نمیگه هاا:/

امروز سر کلاس بودم جواب ندادم گوشیمو ... الان زنگ زده میگه چرا زنگ زدم جواب ندادی :/ میگم کلاس بودم ... میگه متوجه شودیو جواب ندادی میگم نهه سایلنت بوده تو کیف بوده:/ میگ ها خب باشه...


بابامو میگم!!!


+لطفا اگر جوک یا لطیفه یا خاطره خنده داری دارید ، میشه برایمان تعریف کنید؟

+دعا دعا

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۷

نظرات  (۶)

۱۷ مهر ۹۶ ، ۲۳:۴۹ دانلود مداحی
سلام.عالی بود ممنون
پاسخ:
سلام علیکم:|
نمیشد همون اول بگید بابامو میگم :|
پاسخ:
:))
اینجوری ذهن یکم درگیر میشه :دی جالبیش شاید همین باشه وگرنه متن که متن خاصی نیس:|
چه بابای مهربونی خدا حفظتون کنه برای هم :)
من یه مدت در دوره ی دانشگاه پیش پدربزرگم زندگی میکردم. انقدر نگران من میشد که یه بار بهم گفت اصلا دیگه نمیخوام بیای اینجا برو خونه خودتون، دق میدی منو تو آخر! :))
پاسخ:
واای :))))
عجباا شیطون بودید شما هم :)))))
دقیقا عین همین کارو داداشم با زن عموم کرد ، واقعا یه مدت ناراحت بود تو خودش بود:)))...اخه داداشم بد اذیت میکرد-_-

و خیییلی ممنون برای خاطره❤❤❤

**********

عه نظر تغییر کرد که :)))
ممنونم عزیزم... ان شاءالله خدا حافظ عزیزای شمام باشع:)
عه! خاطره رو کی خوندی؟ من که برداشتمش مثلا! کشته مرده ی این امکان ویرایش کامنت شدم! :|
الان جوابی که برای کامنتم گذاشتی هیچ دخلی به کامنت نداره :))
پاسخ:
یعنی دقیقا تا نظرو ارسال کردی من رفرش زده بودم برا همین تونستم بخونم :))

اره دیگ اما مهم اینه خوندم:دی
اتفاقا متن خعلیم باحاله
فقط اون اصل مطلبو گذاشتید آخر
ذهن آدم هزار را میره -___-
پاسخ:
باحالی از خودتونه
حالا خوب شد متن طولانی نبود:)))

آخ آخ ؛دی
من اصلا خاطره نگران شدن و تماس گرفتن را ندارم!
عوضش یک بار اول دبیرستان _شیفت بعد از ظهر زمستان بود- داشتم بر میگشم از مدرسه که لورا گفت باید یه کاری انجام بده مجبور شدیم دوباره همون مسیر را برگردیم خب هوا زود تاریک می شد. ماهم که عاشق پیاده روی. خلاصه نزدیکای هشت و نیم
شب با حول ولا آمدم خونه تا رسیدن دم در دیدم مادر و پدرم از در خارج شدن فکر کردم نگران شدن آمدن جلو در تا برن دنبال من گفتم وای الانه که دعوام کنن بگن کجا بودی تا این وقت شب. رفتم جلو سلام دادم خیلی ریلکس و نرمال جواب دادن. بعد من شروع کردم جلوتر از اینکه بپرسن کجا بودی به تعریف کردن که گفتن : عهههه ما فکر کردیم کلاس داشتی :/ یعنی من دوازده شب هم می رفتم خونه انگار نه انگار. یادمم نمیاد مواخذه شده باشم. همیشه هم جلوتر از اینکه بپرسن کجا بودی یا چیکار کردی خودم توضیح میدادم :/
پاسخ:
خوش به حالت ...

ولی من برعکس تو:/

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.