موردی :: بق بقو

بق بقو

و ما برای عروج به آسمان آفریده شدیم

خدایا زمین گیر شدنم را مپسند...

به خود آی؛خود تو جانِ جهانی

موردی

شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۱۲ ب.ظ

1. امروز صبح تو راه محل کار آموزی یادم اومد چرا بازوم کبود شده . یادم اومدعروسی دختر عمم بود بعد ملت همیشه گیرکه باشو برو برقص دیگ عروسیت نمیرقصیم هاا:/ 

و منم طبق معمول میگفتم آخه شما کی دیدید من برقصم در همین حین دختر عمم در حال رقص داشت میرفت برقص یه نیشگون هم از من گرفت :||| دلیلشم نمدونم باید از خودش پرسید واقعاً :/ ؛ جاش کبود شد.  


2.ماه پیش یعنی تیر ماه سه تا عروسی رفتم که دوتاش خوب بود یکیش عروسی دوستم یکیشم عروسی پسر پسر خاله بابام . حالا چرا ؟ چون که آدماشون با معرفت بودن.  نسبت به دوتا عروسی دیگه.


3.گاهی وقتا از حرفای بعضی نزدیکان بسیار بسیار رنجیده خاطر شده . عزیزم میبینی سکوت کردم و اصلاً بهت نگاه نمیکنم و محل هم نمیدم چرا ادامه میدی ؟


4.حساب کردم کم خرج ترین حالت آرامش مرگ هست . البته اگه خدا اون دنیا باهامون راه بیاد .


5.عروسی پسر پسرخالم ، تهران بود و ما خیلی از اقوامِمون رو تازه اونجا دیدیم مثلاً بعضیاشونو بعد از 20 سال .... جزو مهمان هایی بودیم که زود رفتن آخه عقدکنون هم داشتن که منو خواهرم نرفتیم تو تالار منتظر بودیم (کلی مسخره بازی درآورده و عکس میگرفتیم باهم  تالار دست ما بود دیگ:دی) بعد کم کم مهمونا آومدن و ایضاً دختر خاله های بابا نشسته بودیم نسشته بودن. دیدم یکشیون از یکی دیگشون پرسید اینا دخترای کین ؟ بعد اون یکی گفت پسر خاله دیگ بعد گفت عههههه چه خوشگلن*_* حالا خواهر منم ذوق مرگ همش میگفت مرسی با نیش باز منم سرم تو گوشی بود :| ... گذشت سر شام به مامانم گفتن ما که پسر نداریم اما دختراتونو به فرزند خواندگی نمیدید به ما :| مامان منم گفت باید با باباشون صحبت کنم :|  (یعنی همش به کنار فقط جواب مامانم ((:)


6.تو همین عروسی بنده انگشترم گم شد و تو همون لحظاتی که انگشترم گم شد هزار بار به خودم لعنت فرستادم که چررااا من این عروسیو اومدم ..آخه چرا انگشترم باید گم بشه :(( دوستانی که کانال منو میخونند میدونند کدوم انگشتر رو میگم همونی که یه بارم نگینش افتاد :/ خلاصه تو لِنگ جورابم پیداش کردم (موقع تعویض لباس از دستم دراومده بوده متوجه نشدم )


7.بعضی موقه ها با خودم میگم خب چی میشد همه چی ایده آل بود . همه خوب بودن هاا چی میشد ؟ یا حداقل یه بازه زمانی اینجوری باشه آدم یه نفس بگیره ...


8. با این شعار که اگر حقتو نگیری میگیرن فقط در یک حالت موافقم در باقی موارد از نظر من کاملاً غلط ... باعث میشه آدما حریص (گرگ صفت)بشن.


9.الان تابستون ، هوا گرم اما من گاهاً جوری سرفه میکنم  که انگار برف رو زمین نشسته ... خدایا مثل قبل نشه لطفاً


10.چی میشه کارمندای گرامی ادارات  صبحانه هاشونو خونه تناول بفرمایند ؟!!؟؟ حداقل مَلَچ مُلُوچ نکن برادر من :/ (رو مخم این مورد)


11. ولی باید قبول کرد مهندسا بچه های اهل دلی هستن :))) یعنی اغلب اینجورین :دی


12. این یه موردم هست؛ بماند :) #خانم_خجالتی_شهرداری

۹۷/۰۵/۰۶

نظرات  (۵)

۰۶ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۳۲ کلا ناشناس
از کار آموزی نهایت استفاده رو انجام بدید؛ الآن دارم کاری رو که انجام می دم ۷ سال پیش توی کار آموزی استارت یادگیریش رو زده بودم!

موفق باشید.
پاسخ:
میخواستم بگم اصلاً از کاری که انجام میدم راضی نیستم . آخه اصلاً مرتبط با رشتم نیست .

ممنونم همچنین
اینا رو میدونستم خبر جدید چی داری🤔😂
پاسخ:
برا تو آنلاین گفتم بعضیاشو دیگ خیلی داغ بوده :دی

خبر جدید ندارم که ، همچنان خستم وحتی خسته تر از قبل :/
البته داغ ترین خبر سوختن زبونم بود همین الان ... چای نبات رو خوردم خیلی داغ بودش -_-
1. اگه اونو به من میگفتن همون جا میخکوب میشدم به صندلی که دقیقا میخوام تو عروسیم هیچ کس نرقصه :)))

10. -_-

11. شک داشتین ؟ کلا ما خوبیم :))
پاسخ:
1. :))) ... به من که گفتن نمیان باید دید واقعاً نمیرقصن یا یادشون میره حرفشون:))

2. والا خب -__-

3. شک که نداشتم اما یقین پیدا کردم که خیلی خوبیم :دی
۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
جدی من همیشه برام سوال هست که چرا کارمندها تو خونه صبحانه نمی خورند! خب توی خونه نوش جان بخورند دیگه!
پاسخ:
شاید یه بهانشون این باشه کی سر صبح صبحانه میلش میکشه!!
یا صبحانه تو اداره بیشتر بهشون میچسبه ... یعنی منم بودم بهم میچسبید:/
۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۵۲ عینکی عینکی
چقد همه بود.
نظرم نمیاد 😐😁
پاسخ:
اره واقعا رو هم شده بود-__-

حله:))

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.