دل را به عقل ، عقل را به دل
دلم: برو سلام بده بگو که برگشتبو دلت خیلی تنگ شده
عقلم: تو که باز چند روز دیگ رد نشده میری دانشگاه و پشیمون میشی و آخ وای هاایت برا ماست برا چی میخوای باز برگردی!!
دلم:مگه اصلاً یک وبلاگ چیزی به عنوان بسته و باز داره ... برو سلام بده !
عقلم :پَ نَ پَ هر کی هرکیه . اگر نداره پس چرا پست خداحافظی گذاشته .
دلم :بهت میگم برو سلام بده به هیچ چیز دیگم فکر نکن !!
عقلم :کارای تو همیشه همنجوریه بدون این که به عواقب فکر کنی یه کاریو شروع میکنی .
دلم :بعضی کارا عواقب نداره یه وبلاگ دیگ ..نمیخواد آپولو هواکنه کِ
عقلم :همه چیز مهمن ، فکر کن !سبک سنگین کن اگر دوباره یاد خداحافظی و این خُنَک بازیا نمیوفتی برو . برو هیچ وقت نگو خدافظ
دلم :اینجوری باهاش صحبت نکن ، گناه داره بین دوراهیه ، درکش کن!
عقلم :از من گفتن باید بتونی احساساتتو کنترل کنی حالا کوچیکش همین بازیه رفت و برگشتن به وبِ ... یکم بزرگ شو
دلم :عزیزم
عقلم :اینقدر نازش نکن باید این موضوع ساده رو بفهمه .
دلم :حرفاشوجدی نگیر
عقلم :خوب فکر کن بعد شروع کن اگر نمیتونی به دل بگو اینم گذراست تموم میشه (اون همیشه کوتاه میاد این بارم میتونه )و از خیر دوباره نوشتن بگذر
دلم :عزیزم
من : پس بازم...
+منوآدم معقولی بار آوردن ؛ اغلب خواسته های دلم بیجواب میمونه ... تو میسوزی و میسازی با این عقل دِلَکَم :)
+برای روبه راهی دل هم دعا کنیم ... برای هم دعا کنیم !!
اون قسمتی که دل و عقلت کتک کاری میکردن و چرا سانسور کردی؟🤔